یاداشت های محمد روزبهانی

اجتماعی، فرهنگی،آموزشی

یاداشت های محمد روزبهانی

اجتماعی، فرهنگی،آموزشی

واپسین امید فرهنگیان برای دگرگونی گفتمان آموزشی

محمد رضا نیک نژاد

تارنمای فرهنگیان نیوز

اکنون نزدیک سه ماه است که رییس جمهور روحانی سکان رهبری ساختار اجرایی کشور را در دست گرفته و در همین زمان کم،شاهد رویدادهای درخور توجهی در گستره های اقتصادی،دیپلماتیک،دانشگاهی،محیط زیستی،میراث فرهنگی و ... بوده ایم. در همه ی وزارتخانه ها یا سازمان هایی که دولت توانسته است گامی هر چند کوتاه به سوی خواسته های رای دهندگان 24 خرداد بردارد،بی گمان دگرگونی گفتمان حاکم بر آن وزارتخانه و یا سازمان را شاهد بوده ایم. برای نمونه گماردن توفیقی به سرپرستی وزارت علوم،در همین زمان اندک،افزون بر این که توانسته دلهای بسیاری از دانشگاهیان را برباید و آنان را با برنامه های خویش همراه سازد،در برداشتن گام هایی کارا در گستره های آموزشی،مدیریتی،دانشجویی و ... بسیار کامیاب بوده و از همه مهمتر هم سویی سرپرست این وزارتخانه با اندیشه ها و گفتمان رییس دولت را به شایستگی فراهم نموده و به نمایش گذاشته است.

 اما با دست رد نمایندگان مجلس به سینه ی نخستین گزینه ی وزارت آموزش و پرورش،علی اصغر فانی به عنوان سرپرست گسترده ترین وزارتخانه ی کشور معرفی شد. فانی در آموزش و پرورش چهره ای شناخته شده است و پیشینه ی مدیریتی نه چندان کوتاهی در دوره های گوناگون این وزارتخانه دارا می باشد که معاونت وزرای آموزش و پرورش دوران اصلاحات،مهمترینِ آنها است. بارزترین ویژگی دکتر فانی،تایید و ادامه ی گفتمان حاکم بر آموزش و پرورش در دوران- دست کم- هشت ساله ی دولت گذشته و فاصله ی معنا دار آن با گفتمان آموزشی- پرورشی رییس جمهور روحانی است. در بسیاری از سخنان و گفتگوهای سرپرست آموزش و پرورش و البته کارهای انجام شده در دوران کوتاه سرپرستی،چندان نشانه ی امیدوار کننده از دگرگونی های اساسی دیده نمی شود. مثال ها از این دست فراوان است. برای نمونه ایشان در برابر پرسش خبرنگاری که از وجود دانش آموز معتاد در آموزش و پرورش می پرسد،می گوید:من آن را رد نمی کنم،اما با انتشار این خبرها در گستره عمومی نیز همراه نیستم!زیرا سبب نگرانی پدر و مادرها می شود. این سخنان،با دیدگاه های فرادستان گذشته ی این وزارتخانه بسیار هم سو است. جناب سرپرست باید بدانند که تا دستگاه عصبی بدن درد را خبر ندهد،کسی پی به وجود بیماری نمی برد. اگر چنین خبرهای مهمی در چنبره ی مدیریتی چند تن باقی بماند،بی گمان بیماری های اجتماعی ای مانند اعتیاد،زیر پوست جامعه- مدرسه – رشد کرده و روزی فرا خواهد رسید که دیگر از کسی کاری بر نمی آید. یا در پاسخ به پرسش خبرنگاری که درباره ی انگیزه ی کمِ دانش آموزان برای شرکت در مراسم نماز مدارس می پرسد،می گوید ما باید در اندیشه ی ساختن نمازخانه های درخور باشیم و آنها را بیش از گذشته برای جذب دانش آموزان بهسازی نماییم. این گونه سخنان در دیدگاه های فرادستان آموزشی- از گذشته تا کنون- به شدت پر بسامد و کلیشه ای بوده و از نگاهی نو حکایت نمی کند. هر کس که با کانون های آموزشی سر و کار دارد- ازجمله نگارنده- خوب می داند که نمازخانه های مدارس بهترین،زیباترین و مجهزترین بخش های یک مکان آموزشی است. از این رو اگر از کمی انگیزه دانش آموزان سخنی به میان می آید،باید ریشه این کم انگیزگی را ژرف تر و تخصصی تر دید و به آن پرداخت. یا در زمینه ی افزایش دست مزدها،سخنانی مطرح می شود که- به گفته ی کارشناسان- با توجه به شرایط اقتصادی کشور چشم اندازی برای اجرا ندارند. برای نمونه ای دیگر در پی سخنان رییس جمهور در روز باز گشایی مدارس که خواستار ایجادِ زنگ گفتگو در مدارس شدند. حسین هژبری معاون پرورشی وزیر می گوید"مقرر شده معلمان در کلاس‌های درس برخی از کتب درسی را در قالب گفت‌وگو تدریس و مدیریت کنند". اما "زنگ های گفتگو در کلاس های دایره ای" در ساختارهای نوین آموزشی یکی از کاراترین روش های آموزش های شهروندی و گسترش و ژرفا بخشی به درونمایه های اخلاقی،اجتماعی،زیست محیطی و ... است و با آموزش درونمایه ای درسی از روش های گروهی و گفتگو بسیار فاصله دارد و این نمونه ای از دوری دیدگاه فرادستان آموزشی با دیدگاه های نوین آموزشی رییس جمهور است. از دیگر سو- بر خلاف وزارت علوم و حتی ورزش و جوانان- دگرگونی در رده های بالا و میانه ی مدیریت آموزش و پرورش- به جز چند مورد انگشت شمار- صورت نگرفته و از این رو نمی توان چشم براه زایش گفتمانی نو و متناسب با دیدگاه های دولت تازه و رییس آن بود.اما در روزهای گذشته زمزمه هایی از معرفی شخص دیگری برای به دست گرفتن وزارت آموزش و پرورش شنیده می شود. اگر چنین خبری درست باشد،از سویی باید امیدها به تغییر گفتمان آموزشی در دولت تازه را زنده نگهداشت و از دیگر سو رییس دولت باید بیش از گذشته به افکار عمومی فرهنگیان و خواسته های سیاسی- اجتماعی آنها،خانواده هاو دانش آموزان و از همه مهمتر نیازهای امروزین جامعه توجه نشان دهند. با برگزیدن کسی که نزدیک ترین رویکرد را به دیدگاه ها و اندیشه های پیشرو آموزشی رییس دولت دارد،می توان زمینه ی دگرگونی به سوی برپاسازی آموزش و پرورشی نوین،کارا و کامیاب در پرورش شهروندانی پویا،اندیشمند و جهانی را فراهم نمود. 

http://farhangiannews.ir/view-12347.html

زنگ کتاب خوانی در مدرسه

عزت اله مهدوی

روزنامه اعتماد،23 مهر 92

شما هم باور نمی کنید،همان طور که من باور نکردم. اما حقیقت داشت. تلاش چندین سالۀ من به ثمر نشسته بود. به همین منظور به راه افتادم تا هر چه زودتر این خبر مسرّت بخش را بدهم و برای اجرای مقدمات آن کمک بگیرم. با خودم گفتم : "خب حالا از کجا شروع کنم؟" و در کسری از ثانیه پاسخ دادم: "این که معلومه. از مدیر مدرسه ام شروع می کنم."

"آقای مدیر،برای زنگ کتاب خوانی در دبیرستان،طرحی دارم و البته معجزه ای". "زود قضاوت نکن،اول آبی به صورتت بزن ". تا حدودی متوجه منظورش شدم. آخر چند سالی است که در مدرسه،همۀ کارکنان و حتی محصلان  ،منظور همدیگر را از طریق ذهن خوانی می فهمند،نیازی به طول وتفصیل نیست.

باید به منطقه می رفتم. احساس شادی و وجدی کردم. هنوز از دفتر مدیر خارج نشده بودم که مغزم پروژه ی مورد نظرم را کاوید. لابد می پرسید منطقه دیگر چه جایی است؟ ببخشید ما فرهنگیان به اداره ای که در هر منطقۀ شهرداری،متولی رتق وفتق امور مدارس تابعه است،منطقه می گوییم. جایی که حسابداری دارد. پارگینگ ماشین دارد. دبیر خانه دارد. اتاق امضاء دارد... فکر نکنید ما معلم ها اوقاتی از هفته را در منطقه می گذرانیم،یا  هر هفته در آنجا یک برنامه فرهنگی –هنری براه است و ما بهره مند از آن. حتی به فکرتان خطور نکند که اگر برای مثال در فهم مطلبی از انبوه مطالب مورد تدریس خود دچار مشکلی شویم اتوبوس می گیریم به بخش گروههای آموزشی می رویم وآنجا کسانی از جنس خودمان پیدا می کنیم که کمکمان کنند...و یا اگر نیاز به یک کتاب تخصصی در زمینۀ شغلی خود داشتیم،آنجا کتابخانه ای هست وکتابداری. خلاصه کنم : منطقه ترمینال توزیع بخشنامه ها و نظارت بر اجرای آنهاست. دوباره زمین گیر شدم. بدون آنکه حرفی بزنم، در ذهنم گذشت:

"آقای مدیر،می دانم مهر ماه رو به پایان است و چشم اولیاء بچه ها به کارنامۀ ماهانه. تازه بررسی سیستم گرمایشی،چکه سقف کلاسها،تکمیل برنامۀ درسی،آب ،برق ،گاز،آماده سازی وصحافی دفتر های امتحانات و..."

مدیر به دادم رسید: "هان؟"

 فوراً گفتم :"آقا شما برای مثلاً  بچه های دوم چند ساعت برنامۀ مصوب درسی دارید؟ گفت : فرض بگیر چهار ساعت عربی،دو ساعت آمار،و...به خودم آمدم که یعنی سی وچهار یا سی وشش ساعت. هر روز از هشت صبح تا دو و نیم بعد از ظهر. روزی چهار زنگ. از شنبه تا چهار شنبه،پنج روز. سر جمع آن با منتهای خوش بینی می شود : فرضاً چهل ساعت. سهم هر دانش آموز را از کلاسهای جبرانی وتقویتی هم هشت ساعت در هفته به حساب بیاوریم،باز حداقل باید یک زنگ پنجمی را هم ایجاد کنیم. هنوز از سال سومی ها و کلاس های تست و مشاوره های جوراجور پیش دانشگاهی ها چیزی نگفته ام. در یک کلام،همینجوری هم وقت کم داریم".

مدیر گفت :" ای بارک الله". گفتم :" پس زنگ کتابخوانی و زنگ انشاء چه می شود؟ شما تا اینجا هم دارید معجزه در "زمان" می کنید"،که ناگهان یاد اختراعم افتادم. دستگاهی بود که با گذاشتن گوشی کوچکش در گوش دانش آموزان،به طرفة العینی مطالب مورد نیازعلمی و فرهنگی و هنری و همه چیز هایی که برایشان وقت نداریم را،در ذهن آنها ذخیره می کرد.

"اولین نفر از کلاس سوم بیاید". صدای مدیر بود. در پوست خودم نمی گنجیدم. خانواده ها ایستاده بودند و از این همه سرعت ونبوغی که در فرزندانشان می دیدند سر از پا نمی شناختند. اما به همکارانم چگونه منتقل کنم که حالا برای رسیدن به سطح دانش ذخیره شده ی محصلان،باید از این دستگاه استفاده کنند. آنها هم حق دارند. ساعات تدریس هفتگی شان زیاد و فرصت مطالعه کم است...

صحبت مدیر با مراجعه کننده اش تمام شده بود. رو به من کرد و گفت :" حواست کجاست؟ ما که کتابدار نداریم،برای  تحقیق درس ات توسط محصلان ،فکر دیگری کن". با خودم گفتم : "کاش چنین دستگاهی وجود داشت."  

 http://etemadnewspaper.ir/Released/92-07-23/93.htm#255164

نظام آموزشی ما، دشمن خلاقیت




    دیروز با کلاس دوم انسانی درس جامعه شناسی داشتم،از تک تک دانش آموزان می پرسیدم که چرا رشته ی انسانی را برای ادامه تحصیل انتخاب کردید؟ اکثرآ  یا جوابشان نمی دانم بود یا اینکه از روی اجبار آمده ایم ویا رشته ریاضی و تجربی را نرسانده ایم. چند نفر هم ظاهرآ از روی علاقه این رشته را برای ادامه تحصیل ا نتخاب کرده بودند. یکی از بچه ها در این حین گفت :"آقا زنگ تفریح یکی از بچه های رشته تجربی مرا مسخره کرد که رشته ی انسانی هستم  من هم با او درگیر شدم ! معاون سر رسید و به اون گفت از تو که رشته ی تجربی هستی توقع نداشتم و برو کلاس، بعد هم یک پس گردنی به من زد و گفت بیا گم شو برو کلاس ...!آقا ، معلم ها هم به رشته های دیگه بیشتر توجه می کنن!"  بعد از حرفهای دانش آموز  دوم انسانی کمی به فکر فرو رفتم و به  یاد گفتگوی مجله ی رشد با دکتر  نعمت الله فاضلی افتادم که روز قبل خوانده بودم و موضوع  گفتگو  دروس علوم اجتماعی و انسانی درس درجه دو بود ! در قسمتی از این گفتگو دکتر فاضلی اشاره ای به  کتاب پرورش هنر استدلال  نو شته ی  ماسا کووا تانابه می نماید. نقل از مجله رشد آموزش علوم اجتماعی شماره 60 صفحه ی 4 "درس انشاء برای نظام مدرسه ای ایالت متحده آمریکا از همه ی درسها مهم تر است، حتی از ریاضیات.اهمیت درس انشاء نیز برای دانش آموزان آمریکایی پذیرفته شده است. این اهمیت به دلیل تلقی خاص جامعه ی امریکا از مفهوم خلاقیت است. انشاء می تواند به رشد ذهنی و تفکر خلاقه ی دانش آموزان کمک کند در عین حال ، ابزار اصلی یادگیری و یاد دهی مهارت های خواندن و نوشتن است. همچنین، در جامعه ای که نظام آموزشی معطوف به علم دارد ، درس انشاء به عنوان راهبردی برای یادگیری مقاله نویسی اهمیت اساسی دارد . دانش آموزان قرار است در آینده مقالاتی بنویسند و در مدرسه باید برای چنین وظیفه ای آماده شوند و ..."!


جالب بود حرف دانش آموز  و نوشته مجله ی رشد ذهن مرا که چند سال است به این قضیه فکر می کنم دوباره به تکاپو انداخت.چرا  معلمان، خانواده ها ، رسانه ها و مسئولین بین رشته های تحصیلی تبعیض قائل می شوند؟ در ظاهر همه به اهمیت همه ی دروس توجه می کنند اما در عملکرد همه نوعی تعارض دیده می شود.  بیشترمعلمان ابتدایی از همان کلاس اول توجه والدین  و دانش آموزان را به درس ریاضی جلب می کنند و با تآکید و تمرکز بر این درس به طور غیر مستقیم کاری می کنند که همه تصور می کنند ، اگر دانش آموزی می خواهد به موفقیت برسد باید فقط ریاضی خوب بلد باشد  و دیگر درسها مهم نیستند! حتی می گویند این درسها خواندنی است  و مثلا ریاضی خواندنی نیست. همین نگاه در دوره ی راهنمایی و دبیرستان تکرار می شود . مدیران  ، والدین  و معلمان در اول دبیرستان به دانش اموزان  القا می کنند که کسانی که معدل بالایی دارند به رشته ی ریاضی بروند، آنها که کمی نمرات پایین تری دارند به تجربی و به ترتیب رشته ی انسانی و هنرستان های فنی  و کار  و دانش!  در اصل نظام آموزشی ما توسط والدین،معلمان،مدیران ،مسئولان و رسانه ها به کمک هم روندی اشتباه و خلاقیت کش رابه وجود آورده اند.این روند و ساختار معیوب ،طبق یک توافق نانوشته و غلط بین گروههای فوق به وجود آمده و هر ساله   تکرار می شود.این ساختار و روند اشتباه  خلاقیت را در دانش آموزان  از بین برده است وهمه ی رشته های  تحصیلی را از درون تهی کرده است !   بیشترکسانی وارد این رشته ها می شوند که علاقه و استعداد ندارند بلکه بر اساس  نظر جامعه، خانواده ، معلمان و مدیران این رشته ها را انتخاب نموده اند. در نتیجه بازده مفیدی برای جامعه ندارند. در یک سیستم آموزشی مطلوب، به دانش آموز فرصت بروز خلاقیت بر اساس علاقه و استعدادش داده می شود.اما در سیستم آموزشی ما این نظر دیگران است که تعیین کننده است نه دانش آموز! راهی که  می توان این سیکل معیوب را از بین برد و این روند مخرب را شکست تغییر نگاه جامعه،خانواده ها،معلمان ، مسئولین و رسانه ها به امر آموزش و جایگاه درسهای مختلف در سیستم آموزشی است.

مهدی بهلولی 

روزنامه آرمان،20 مهر 92

تارنمای فرهنگیان نیوز

 هنگامی که راه می رفت کفش هایش صدا می داد،یا بهتر بگویم جیرجیر می کرد. اسمش را گذاشته بودم "آرین با کفش های جیرجیری". همیشه،تا اندازه ای هم از دیگر بچه ها پرجنب و جوش تر بود و زودتر داوطلب می شد که بیاید درس جواب بدهد. درس اش،خیلی خوب نبود،متوسط بود،ولی اعتماد به نفس خوبی داشت. سال دوم دبیرستان بود و درس ریاضی. از دانش آموزانی بود که اگر در کلاس غایب می شد،غیبت اش نمود داشت و انگار کلاس کسی را کم داشت. در پایان ترم اول،نمره اش شد دوازده. باید بیشتر می شد. به معاون گفتم پدر یا مادرش را دعوت کند که به مدرسه بیاید. یکی دو هفته ای گذشت و کسی نیامد. یکی دوبار به خودش گفتم و دلیل نمره پایین تر از انتظاری را که گرفته بود پرسیدم. گفت،وقت نکردم که درس بخوانم و در ترم دوم جبران می کنم. تا پایان سال،کم کم،هم از جنب و جوش کلاسی اش کم می شد و هم کمتر برای پاسخ دادن به پای تخته می آمد. با دیگر دانش آموزان هم چندان سخنی نمی گفت،و به اصطلاح کسی را تحویل نمی گرفت.

 کلاس سی و پنج شش دانش آموز داشت و شلوغ بود. نمی رسیدم که بیشتر به آرین توجه کنم. اما ترم دوم رفتم پیش مشاور مدرسه. نشانی اش را به او دادم و گفتم کمی مشکل پیدا کرده،و درخواست کردم که ته و توی قضییه را درآورد  و با آن صحبت کند. گفت این مدرسه پانصد دانش آموز دارد و من تنها شش ساعت در هفته به این مدرسه می آیم! یعنی مدرسه با پانصد دانش آموز،تنها شش ساعت مشاور دارد و اگر وقت کنم که فقط برای دانش آموزان سال اول،پرونده ای تحصیلی تشکیل دهم کولاک کرده ام! اما با این وجود قول داد پیگیری کند و جلسه ی مشاوره ای برایش بگذارد و با دیگر دبیران هم صحبت کند.

چند وقتی گذشت و یک روز مشاور صدایم زد و گفت،پدر و مادر آرین با هم مشکل پیدا کرده اند و گویا پدرش چندی است که خود را از کارخانه ای که کار می کرده،بازخرید کرده و پس از مدتی،معتاد هم شده،و بنا به گفته ی مادر آرین،کراک می کشد. گفت که در خانه بیشتر اوقات با همدیگر دعوا و زد و خورد دارند و جو آرام و درست و حسابی حاکم نیست. آرین هم که پسر بزرگ خانواده است به همراه خواهر و برادر کوچک ترش شاهد این درگیری ها هستند و گاه گاهی هم از دست پدر کتک می خورد. خیلی ناراحت شدم،ولی کار چندانی هم از دست ام برنمی آمد. تلاش می کردم سر کلاس بیشتر به آرین توجه کنم اما نمی شد،نه وقت اش را داشتم و نه خود آرین چندان تمایلی نشان می داد.

 آن سال گذشت و آرین با نمره ی ناپلئونی از دست من قبول شد. سال بعد دانش آموز من نبود اما چند باری در حیاط و راهرو مدرسه همدیگر را دیدیم. سلامی می کرد و می رفت. اما سال بعدش،یعنی در سال چهارم یا همان پیش دانشگاهی پیشین،دوباره دانش آموزم شد. رفته بود در ته کلاس و یک میز یک نفره پیدا کرده بود و خودش و خودش،تنها جزوه می نوشت و چندان کاری با کلاس و آنچه که در آن می گذشت،نداشت. حالت چشم هایش هم کمی فرق کرده بود و می شد گفت که افسردگی گرفته است. همان روزهای اول،مادرش به مدرسه آمد و گفت آرین در سال گذشته و در خانه کمی پرخاشجو شده بوده و گاه گاهی هم با خودش حرف می زده،به همین خاطر زیر نظر دکتر روان پزشک داروهایی مصرف می کند که از پرخاشگری اش جلوگیری می کند و آرام نگه اش می دارند،و سفارش کرد که چندان کاری به درس اش نداشته باشم و فشاری نیاورم.

 تا نیمه های سال،به مدرسه آمد و بعد درس را رها کرد و دیگر ندیدمش. تا چند روز پیش،که یکی از همکلاسی هایش به مدرسه آمده بود به دنبال گرفتن مدرکی برای خودش. حال آرین را پرسیدم. گفت تا آنجا که اطلاع دارد همیشه در خانه است. پدرش اعتیاد را ترک کرده و ماشینی سواری خریده و با آن کار می کند. آرین،به خاطر پرونده پزشکی و بحث افسردگی اش،از سربازی هم معاف شده و تنها در خانه است. اما نه درسی می خواند و نه آنچنان بیرون می رود و نه دیگر جنب و جوشی دارد. به دنبال کار و دانشگاه هم نیست،و فقط در خانه،روزگار می گذراند. کفش هایش هم دیگر جیرجیر نمی کند!  

 http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=433&pageno=7 

http://farhangiannews.ir/view-12085.html