یاداشت های محمد روزبهانی

اجتماعی، فرهنگی،آموزشی

یاداشت های محمد روزبهانی

اجتماعی، فرهنگی،آموزشی

مهدی بهلولی 

روزنامه آرمان،20 مهر 92

تارنمای فرهنگیان نیوز

 هنگامی که راه می رفت کفش هایش صدا می داد،یا بهتر بگویم جیرجیر می کرد. اسمش را گذاشته بودم "آرین با کفش های جیرجیری". همیشه،تا اندازه ای هم از دیگر بچه ها پرجنب و جوش تر بود و زودتر داوطلب می شد که بیاید درس جواب بدهد. درس اش،خیلی خوب نبود،متوسط بود،ولی اعتماد به نفس خوبی داشت. سال دوم دبیرستان بود و درس ریاضی. از دانش آموزانی بود که اگر در کلاس غایب می شد،غیبت اش نمود داشت و انگار کلاس کسی را کم داشت. در پایان ترم اول،نمره اش شد دوازده. باید بیشتر می شد. به معاون گفتم پدر یا مادرش را دعوت کند که به مدرسه بیاید. یکی دو هفته ای گذشت و کسی نیامد. یکی دوبار به خودش گفتم و دلیل نمره پایین تر از انتظاری را که گرفته بود پرسیدم. گفت،وقت نکردم که درس بخوانم و در ترم دوم جبران می کنم. تا پایان سال،کم کم،هم از جنب و جوش کلاسی اش کم می شد و هم کمتر برای پاسخ دادن به پای تخته می آمد. با دیگر دانش آموزان هم چندان سخنی نمی گفت،و به اصطلاح کسی را تحویل نمی گرفت.

 کلاس سی و پنج شش دانش آموز داشت و شلوغ بود. نمی رسیدم که بیشتر به آرین توجه کنم. اما ترم دوم رفتم پیش مشاور مدرسه. نشانی اش را به او دادم و گفتم کمی مشکل پیدا کرده،و درخواست کردم که ته و توی قضییه را درآورد  و با آن صحبت کند. گفت این مدرسه پانصد دانش آموز دارد و من تنها شش ساعت در هفته به این مدرسه می آیم! یعنی مدرسه با پانصد دانش آموز،تنها شش ساعت مشاور دارد و اگر وقت کنم که فقط برای دانش آموزان سال اول،پرونده ای تحصیلی تشکیل دهم کولاک کرده ام! اما با این وجود قول داد پیگیری کند و جلسه ی مشاوره ای برایش بگذارد و با دیگر دبیران هم صحبت کند.

چند وقتی گذشت و یک روز مشاور صدایم زد و گفت،پدر و مادر آرین با هم مشکل پیدا کرده اند و گویا پدرش چندی است که خود را از کارخانه ای که کار می کرده،بازخرید کرده و پس از مدتی،معتاد هم شده،و بنا به گفته ی مادر آرین،کراک می کشد. گفت که در خانه بیشتر اوقات با همدیگر دعوا و زد و خورد دارند و جو آرام و درست و حسابی حاکم نیست. آرین هم که پسر بزرگ خانواده است به همراه خواهر و برادر کوچک ترش شاهد این درگیری ها هستند و گاه گاهی هم از دست پدر کتک می خورد. خیلی ناراحت شدم،ولی کار چندانی هم از دست ام برنمی آمد. تلاش می کردم سر کلاس بیشتر به آرین توجه کنم اما نمی شد،نه وقت اش را داشتم و نه خود آرین چندان تمایلی نشان می داد.

 آن سال گذشت و آرین با نمره ی ناپلئونی از دست من قبول شد. سال بعد دانش آموز من نبود اما چند باری در حیاط و راهرو مدرسه همدیگر را دیدیم. سلامی می کرد و می رفت. اما سال بعدش،یعنی در سال چهارم یا همان پیش دانشگاهی پیشین،دوباره دانش آموزم شد. رفته بود در ته کلاس و یک میز یک نفره پیدا کرده بود و خودش و خودش،تنها جزوه می نوشت و چندان کاری با کلاس و آنچه که در آن می گذشت،نداشت. حالت چشم هایش هم کمی فرق کرده بود و می شد گفت که افسردگی گرفته است. همان روزهای اول،مادرش به مدرسه آمد و گفت آرین در سال گذشته و در خانه کمی پرخاشجو شده بوده و گاه گاهی هم با خودش حرف می زده،به همین خاطر زیر نظر دکتر روان پزشک داروهایی مصرف می کند که از پرخاشگری اش جلوگیری می کند و آرام نگه اش می دارند،و سفارش کرد که چندان کاری به درس اش نداشته باشم و فشاری نیاورم.

 تا نیمه های سال،به مدرسه آمد و بعد درس را رها کرد و دیگر ندیدمش. تا چند روز پیش،که یکی از همکلاسی هایش به مدرسه آمده بود به دنبال گرفتن مدرکی برای خودش. حال آرین را پرسیدم. گفت تا آنجا که اطلاع دارد همیشه در خانه است. پدرش اعتیاد را ترک کرده و ماشینی سواری خریده و با آن کار می کند. آرین،به خاطر پرونده پزشکی و بحث افسردگی اش،از سربازی هم معاف شده و تنها در خانه است. اما نه درسی می خواند و نه آنچنان بیرون می رود و نه دیگر جنب و جوشی دارد. به دنبال کار و دانشگاه هم نیست،و فقط در خانه،روزگار می گذراند. کفش هایش هم دیگر جیرجیر نمی کند!  

 http://www.armandaily.ir/?NPN_Id=433&pageno=7 

http://farhangiannews.ir/view-12085.html

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد