یاداشت های محمد روزبهانی

اجتماعی، فرهنگی،آموزشی

یاداشت های محمد روزبهانی

اجتماعی، فرهنگی،آموزشی

زنگ کتاب خوانی در مدرسه

عزت اله مهدوی

روزنامه اعتماد،23 مهر 92

شما هم باور نمی کنید،همان طور که من باور نکردم. اما حقیقت داشت. تلاش چندین سالۀ من به ثمر نشسته بود. به همین منظور به راه افتادم تا هر چه زودتر این خبر مسرّت بخش را بدهم و برای اجرای مقدمات آن کمک بگیرم. با خودم گفتم : "خب حالا از کجا شروع کنم؟" و در کسری از ثانیه پاسخ دادم: "این که معلومه. از مدیر مدرسه ام شروع می کنم."

"آقای مدیر،برای زنگ کتاب خوانی در دبیرستان،طرحی دارم و البته معجزه ای". "زود قضاوت نکن،اول آبی به صورتت بزن ". تا حدودی متوجه منظورش شدم. آخر چند سالی است که در مدرسه،همۀ کارکنان و حتی محصلان  ،منظور همدیگر را از طریق ذهن خوانی می فهمند،نیازی به طول وتفصیل نیست.

باید به منطقه می رفتم. احساس شادی و وجدی کردم. هنوز از دفتر مدیر خارج نشده بودم که مغزم پروژه ی مورد نظرم را کاوید. لابد می پرسید منطقه دیگر چه جایی است؟ ببخشید ما فرهنگیان به اداره ای که در هر منطقۀ شهرداری،متولی رتق وفتق امور مدارس تابعه است،منطقه می گوییم. جایی که حسابداری دارد. پارگینگ ماشین دارد. دبیر خانه دارد. اتاق امضاء دارد... فکر نکنید ما معلم ها اوقاتی از هفته را در منطقه می گذرانیم،یا  هر هفته در آنجا یک برنامه فرهنگی –هنری براه است و ما بهره مند از آن. حتی به فکرتان خطور نکند که اگر برای مثال در فهم مطلبی از انبوه مطالب مورد تدریس خود دچار مشکلی شویم اتوبوس می گیریم به بخش گروههای آموزشی می رویم وآنجا کسانی از جنس خودمان پیدا می کنیم که کمکمان کنند...و یا اگر نیاز به یک کتاب تخصصی در زمینۀ شغلی خود داشتیم،آنجا کتابخانه ای هست وکتابداری. خلاصه کنم : منطقه ترمینال توزیع بخشنامه ها و نظارت بر اجرای آنهاست. دوباره زمین گیر شدم. بدون آنکه حرفی بزنم، در ذهنم گذشت:

"آقای مدیر،می دانم مهر ماه رو به پایان است و چشم اولیاء بچه ها به کارنامۀ ماهانه. تازه بررسی سیستم گرمایشی،چکه سقف کلاسها،تکمیل برنامۀ درسی،آب ،برق ،گاز،آماده سازی وصحافی دفتر های امتحانات و..."

مدیر به دادم رسید: "هان؟"

 فوراً گفتم :"آقا شما برای مثلاً  بچه های دوم چند ساعت برنامۀ مصوب درسی دارید؟ گفت : فرض بگیر چهار ساعت عربی،دو ساعت آمار،و...به خودم آمدم که یعنی سی وچهار یا سی وشش ساعت. هر روز از هشت صبح تا دو و نیم بعد از ظهر. روزی چهار زنگ. از شنبه تا چهار شنبه،پنج روز. سر جمع آن با منتهای خوش بینی می شود : فرضاً چهل ساعت. سهم هر دانش آموز را از کلاسهای جبرانی وتقویتی هم هشت ساعت در هفته به حساب بیاوریم،باز حداقل باید یک زنگ پنجمی را هم ایجاد کنیم. هنوز از سال سومی ها و کلاس های تست و مشاوره های جوراجور پیش دانشگاهی ها چیزی نگفته ام. در یک کلام،همینجوری هم وقت کم داریم".

مدیر گفت :" ای بارک الله". گفتم :" پس زنگ کتابخوانی و زنگ انشاء چه می شود؟ شما تا اینجا هم دارید معجزه در "زمان" می کنید"،که ناگهان یاد اختراعم افتادم. دستگاهی بود که با گذاشتن گوشی کوچکش در گوش دانش آموزان،به طرفة العینی مطالب مورد نیازعلمی و فرهنگی و هنری و همه چیز هایی که برایشان وقت نداریم را،در ذهن آنها ذخیره می کرد.

"اولین نفر از کلاس سوم بیاید". صدای مدیر بود. در پوست خودم نمی گنجیدم. خانواده ها ایستاده بودند و از این همه سرعت ونبوغی که در فرزندانشان می دیدند سر از پا نمی شناختند. اما به همکارانم چگونه منتقل کنم که حالا برای رسیدن به سطح دانش ذخیره شده ی محصلان،باید از این دستگاه استفاده کنند. آنها هم حق دارند. ساعات تدریس هفتگی شان زیاد و فرصت مطالعه کم است...

صحبت مدیر با مراجعه کننده اش تمام شده بود. رو به من کرد و گفت :" حواست کجاست؟ ما که کتابدار نداریم،برای  تحقیق درس ات توسط محصلان ،فکر دیگری کن". با خودم گفتم : "کاش چنین دستگاهی وجود داشت."  

 http://etemadnewspaper.ir/Released/92-07-23/93.htm#255164

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد