محمد روزبهانی
منبع: روزنامه شهروند 4آذر93
ساعت نزدیک سه بعدازظهر
جمعه، وبلاگ یکی از دوستان را نگاه میکردم، اولین خبرش این بود: برای شفای
آقای محسن خشخاشی معلم بروجردی که به دست دانشآموزش با چاقو مضروب شده
دعا کنیم. معلم بروجردی با ضربه چاقو راهی بیمارستان شد. خشکم زد، به
همکارانم زنگ زدم، متاسفانه خبر درست بود، میگفتند فعلا در کماست، مرگ
مغزی شده است و بعد از چند ساعت خبر درگذشتش را دریافت کردم. به قول خود
مرحوم خشخاشی که همیشه در ابتدای کلاس روی تخته مینوشت قضیه بسیار ساده
است...! آیا واقعا این قضیه هم بسیار ساده است؟ به عنوان یک معلم
جامعهشناسی چگونه میتوانم این خشونت عریان را تحلیل کنم؟ چگونه باید به
این واقعه نگاه کرد. دانشآموزی ١٥ساله با چاقو وارد کلاس درس میشود، پیش
روی دیگر همکلاسیها به معلمش حمله میکند، او را زخمی و از مدرسه فرار
میکند. معلم جلوی چشم دانشآموزانش غرق در خون میشود، کف کلاس میافتد و
پس از انتقال به بیمارستان میمیرد.
واقعا چرا این واقعه و دیگر وقایع مشابه در مدارس اتفاق میافتد؟ چرا این
میزان از خشونت در مدرسه دیده میشود؟ امروزه که میزان تنبیه در مدارس
بسیار کمتر شده است، یعنی خشونت از طرف معلمان و کارکنان مدارس تقریبا سیری
نزولی داشته است، پس چرا این همه خشونت از طرف این دانشآموز؟ آیا خشونت
ریشه در خانواده دارد؟ یا در جامعه؟ شاید هم در مدرسه؟ یا ریشه در رسانهها
دارد؟ خشونت در جامعه یک ریشه ندارد و تکعلتی نیست! خشونت پدیده اجتماعی
است که حاصل روابط متقابل بین افراد، گروهها، خانوادهها، رسانهها و
حکومت است. اگر جامعهای در چرخه خشونت بیفتد، همه شهروندان، خانوادهها و
گروهها را درگیر میکند. رسانهها و مدارس و سایر نهادها و گروهها در این
چرخه به بازتولید همان خشونت میپردازند! متاسفانه روند خشونت در جامعه به
شدت درحال افزایش است. بین اعضای خانواده با هم، شهروندان با یکدیگر! این
روند رو به رشد به ما میگوید که راهمان درست نیست. واقعه کشتن یک معلم
توسط دانشآموزش آن هم در مدرسه و سر کلاس درس بدون هیچ دلیلی، نشان از
رواج بسیار زیاد خشونت در روابط و مناسبات اجتماعی در جامعه امروز ایران
دارد. خط قرمزهایی برای اعمال خشونت عریان در گذشته وجود داشت که امروز این
خط قرمزها شکسته شده است. در روزنامهها و رسانهها هر روز خبرهایی از قتل
همسر توسط همسر، پدر توسط فرزند یا برعکس، و بسیاری خبرهای دیگر منتشر
میشود که در گذشته در جامعه ما به ندرت اتفاق میافتاد. کافی است سری به
صفحه حوادث روزنامهها بزنیم. این روند افزایشی نشان از ریشه دواندن رفتار
خشونتآمیز در روابط و مناسبات اجتماعی ما دارد. جامعه ما خشونتزده شده
است، خانوادهها خشونتزده شدهاند، مدارس ما هم وارد روند خشونتزدگی
شدهاند. دلیل عمده آن را میتوان در عملکرد نادرست عوامل جامعهپذیر کردن
کودکان دید، از جمله، خانوادهها، مدارس، رسانهها، دولت و سایر نهادهای
فرهنگی مرتبط. این نهادها به درستی به وظایفشان عمل نمیکنند. مهارتهای
اجتماعی مورد نیاز زندگی را به کودکان و نوجوانان به درستی انتقال
نمیدهند. مدارا و تساهل آموزش داده نمیشود. ترویج خشونت حتی از سوی برخی
از گروهها در جامعه بهعنوان یک رفتار درست و بهنجار در برخورد با برخی
ناهنجاریها ترویج میشود. از اینرو کودکان و نوجوانان ما در یک چرخه
اجتماعی شدن معیوب و خشونتگستر قرار گرفتهاند که پیامدش میشود قتل معلم
توسط یک دانشآموز یا اسیدپاشی به صورت زنان جوان یا حمله یک ورزشکار به
داور مسابقه و زدن او و موارد بسیار زیاد دیگر!
برونرفت از این چرخه خطرناک که جامعه را به سمت متلاشی شدن اجتماعی میبرد
در آموزش و گسترش فرهنگ مداراست. نهادها و گروههای مسئول جامعهپذیر کردن
کودکان باید فرهنگ تساهل و مدارا با همدیگر را به آنها آموزش دهند.
رسانههای سراسری در این رابطه نقش کلیدی را برعهده دارند. بعد از رسانهها
مدارس و خانوادهها موثرند. تلویزیون که فراگیرترین رسانه کشور است، خود
در بسیاری از موارد فرهنگ خشونت را ترویج میدهد. این کار در اغلب فیلمها،
سریالها، گزارشها و حتی سخنرانیها صورت میگیرد. زمانی که از یک رسانه
فراگیر فرهنگ مدارا ترویج و آموزش داده نمیشود، بلکه تمرکز بیشتر بر ایجاد
شکاف بین گروههای سیاسی و اجتماعی است، نمیتوان از نوجوانان انتظار داشت
که در رفتارشان با هم و دیگران مدارا و تحمل داشته باشند. زمانی که محتوای
درسی مدارس ترویج مدارا نمیکند یا به آموزش آن نمیپردازد، باید منتظر
خشونت و عدم تحمل همدیگر در روابط اجتماعی بود.